loading...
فروشگاه خرازی گل گندم
majid بازدید : 79 جمعه 14 تیر 1392 نظرات (0)

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

 

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

برچسب ها خوش خیال کاغذی ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات

اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 7530
  • کل نظرات : 875
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 697
  • آی پی امروز : 79
  • آی پی دیروز : 59
  • بازدید امروز : 240
  • باردید دیروز : 102
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,210
  • بازدید ماه : 5,469
  • بازدید سال : 51,952
  • بازدید کلی : 3,898,355
  • مهدی احمدی - خاطره ها